یا علی یا علی یا امیری و سیدی نمیدانم چه بگویم. جانم به فدای خاک پاکت. بابی انت و امی یا امیری و سیدی
خجسته سالروز میلاد نورانی ات را که جهان را درخشندگی بخشید جشن میگیریم.
اما با این توصیف که نه تو را شناخته ایم و نه میشناسیم و نه خواهیم شناختی
نمی شناسیم چرا که تو شفیع مادرت قبل از ولادتت بودی
تو که عرشی بودی قبل از فرشی بودن و ملکوتی بودی قبل از جبروتی بودن و لاهوتی بودی قبل از ناسوتی بودن .......
تو اماممی و مقتدایم تو سیدمی و بزرگم تو مولایمی و آقایم
نمدانم در توصیف تو چه بگویم
و چه بنویسم
چرا که هر نوشته ای و هر گویشی قبل از اینکه بخواهد در مقام مدح تو باشد خودش مدح توست. خواه بخواهد بر علیه تو ادا شود یا بر له تو.
آیا خواهد شد؟ آیا امکان دارد؟ آیا میتوان امیدوار بود؟ که آنیه ها و ثانیه ها و دقیقه ها و هفته ها و بلکه قرونها و زمانها بگذرد و علی دیگری زاده شود.
محال است و محال و بس خیالی خام
علی جان در حالی مینویسم که چشمانم از عشق تو لبریز اشک است.
علی جان ما جن و انس همه در طول زمانها هر کار و عبادتی کنیم در یک کفه و یک عمل تو ( ضربه روز خندق ) در کفه دیگر و آن هم سنگینتر ...................... آیا میتوانیم تو را بشناسیم؟
هرگز و هزاران هرگز که نخواهیم توانست
خدایا بار الها آیا عقلهای عالمیان با آن همه وسعتی که دارند میتوانند درک کنند این مولود عظیم را؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هرگز هرگز
نمیتوانند
چرا که همه آنها زاییده اشعه کوچکی از وسعت وجودی امام ما سید ما آقای ما علی بن ابیطالب میباشند.
چه خوش گفت آن شاعر پاک زاد که رحمت بر آن تربت پاک باد
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت به پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هر دم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد آشنا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
علی جان تو را به زادگاهت قسم و تو را به شهادتگاهت قسم ............................ فقط گوشه چشمی
فقط گوشه چشمی فقط گوشه چشمی
بازدید دیروز: 13
کل بازدید :28092
مردی بسیار منطقی ، تیز و در عین حال شوخ طبع و بقول دوستانم اجتماعی هستم.